دو سه روز درد و بی حسی دستم خیلی شدید شده . حتی زوری مسواک میکنم . خیلی دلم گرفته. جارو نکردم حمام نرفتم . یکی درمیون ظرف شستم . کارای خواهرم همچنان میکنم فقط یه دو بار اونا نشوندنش. یه عمر اینقدر کشیدمش برای نشستن و برای هرکاری که حالا تو کار خودم موندم . از شدت ناراحتی و تسلیم ناچاری به وضعیت زندگیم، سکوت کردم خودم رو کنترل کردم که غر نزنم و اعتراض نکنم که چراااااا.
حتی نمیتونم بشینم پای طراحی ، یه هفته از استاد مرخصی گرفتم. دستم توان نگه داشتن چیزی رو طولانی مدت و سنگین نداره . حتی نوشتن برام سخت شده . حتی گرفتن گوشی . این آخر عاقبت منه و حتما بدتر از اون هم انتظارم رو میکشه . دلم میخواد بپرم تو بغل خدا و مشت مشت بکوبم تو سینه ش برای همه سالها و جوونی هایی که ازم گرفت . برای تقدیر اجباری که برام رقم زد . چرا باید تو این سن علیل بشم . که نتونم حمام برم . الان کی هست که به دادم برسه . دلم میخواد زار زار گریه کنم اما نمیکنم .
مامانم میگه ازبس نقاشی میکنی دستت اینجور شده . بخدا یه چیزایی میگن آدم نمیدونه چی جوابشون بده . یعنی میسوزوننت و به باد میدنت. یعنی من دستم از سنگینی مداد و قلم مو اینجور شده . چقدر بی انصافیه بخدا .
بش گفتم من این همه کار سنگین انجام میدم شما فقط طراحی کردن منو دیدید. مگه اون چقدر زور میخواد . یه طوری حرف میزنه دیگه جرات نمیکنم بشینم کار کنم . یا نباید کار کنم یا نباید بگم دستم درد میکنه. تنها کاری که برا دلم میکنم همینه.
چقددددددررررررررر دلم میخواد برم و برنگردم.
دلم یه سفر تکی میخواد .
درباره این سایت