صبح تا شب میدویم و فکر میکنیم که فردامون رو چطور شروع و تموم کنیم .

صبح تا شب برای زنده بودن دست و پا میزنیم نه برای زندگی کردن و نه برای لذت بردن. 

من که این روزا دغدغه م شده چطور تموم کردن همه کارای عقب افتاده.  مخم ورم کرده .


بین همه این بدو بدو های الکی دلتنگ یه آغوش گرم و پر از محبتم.  باورتون میشه دلتنگ آغوش مادرم هستم . حتما میپرسید خب چرا بغلش نمیکنی .

چون فاصله عاطفی مون خیلی زیاد . چون بزرگ شدم و خجالت میکشم خودمو تو بغلش بندازم . چون میبینم حسی از دلتنگی از سمت اون نیس   . چون خسته ست .

دلم میخواد تو بغلش بخوابم.  شاید اون آرامش از دست رفته م رو بدست بیارم .

متاسفانه عطوفت تو خونه ما خیلی کمرنگ بوده و هست .

حس عاشقی بین مون اصلا معنا نداره . همش حس اجبار همزیستی بوده و بس .

قدر آغوش های گرمی که دارید رو بدونید.  من که از هر نوعش محرومم.  از آغوش امن پدر و آغوش پر مهر مادر و آغوش حامی همسر . و حتی آغوش فرزندی که بش بگم جون مادر .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی سی پنل rko پریشان گویی های یک دلِ تنگ... علمی،جغرافیایی،فرهنگی،تاریخی اینک معراجی ها موسیقیدانان ایرانی؛ از گذشته تا امروز گروه کوهنوردی شیراز